ماجراهای من و یاسمین بانو

تبانی دایی و دادا یاسین علیه یاسمن

 سلام. الان یه خورده دپم. آخه دایی مهدی و دادا یاسین حالمو گرفتن. بی جنبه ها!  رفتیم خونه دایی مهدی مثلا تو کامپیوترش نی نی نگاه کنیم.  اما این دادا یاسین مگه گذاشت. همش نشست چه میدونم با این ماسماسک دایی گیم بازی کرد. نامردا! حتی نگفتن یاسمنی هست  عیبی نداره. یه روزم نوبت ما میشه دایی و دادا ! آی حالتون رو بگیرم آی بگیرم!   ...
29 بهمن 1389

سلام یاسمن به همه یاسمن های ناز دنیا

  سلام. می خوام بهتون بگم من یاسمینم. البته همه یه جور صدام میکنن. یکی میگه یاسمین، یکی میگه یاسمن، خلاصه هرکی یه جوری صدام میکنه. بزار دلشون خوش باشه. 3 ماه دیگه 2 ساله میشم. به دایی مهربونم میگم دادا. فکرشو بکن، داد!. اونقد منو دوست داره. منم اونو دوسش دارم. اذیتش می کنم. خودم براش ناز می کنم. کامپیوترشو خاموش می کنم. خلاصه یه آتیشی می سوزونم که باید بیایی ببینی. الان هم باید برم حالشو بگیرم. آخه وقتی اومد تو اتاق منو تحویل نگرفت ولی به دادا یاسین گفت به یاسین خان. (یاسین داداشمه). ای پسر بدی نیست. چیکار کنیم داداشه دیگه. اینم یه عکس از خودم. ای ول. دوستون دارم. شما هم بچه ها رو دوست داشته باشین. ...
29 بهمن 1389
1